داستان کتاب بینوایان
ماجرای رمان با داستان زندگی مسیو بیین وُنو میرییل، اسقف شهر دینی آغاز میشود. پیرمرد ۷۵ سالهای که ویکتور هوگو در وصف مهربانی و خوبیهای او تقریبا ۱۰۰ صفحهای مینویسد. این اسقف به هر طریقی به افراد بینوا کمک میکند، دستمزدی که از دولت میگیرد، پول مراسمها و حتی خانه خود را نیز وقف فقرا میکند.
چند مورد از خوبیهای این اسقف که در متن کتاب آمده است:
هرکس، میتوانست به هر ساعت، مسیو میرییل را بر بالین بیماران و محتضران طلبد. وی بیخبر از آن نبود که این عمل عالیترین وظیفهاش و بزرگترین کارش است. خانوادههای بیسرپرست، یا یتیمان، محتاج به آن نبودند که آمدنش را تمنا کنند. او خود به موقع میرسید.
هرجا که او پدیدار میشد مثل یک عید میشد. پنداشتی که در عبورش، چیزی حرارتبخش و درخشان وجود دارد. کودکان و پیران چنان به خاطر اسقف بر آستانه درها میآمدند که گویی برای آفتاب آمدهاند. دعای خیر میکرد و مردم در حقش دعای خیر میکردند. هرکس حاجت به چیزی داشت خانه او را نشانش میدادند.
نامگذاری ایام بیست و هفتمین هفته کتاب اعلام شد:
اسقف ,کتاب ,خیر ,خانه ,خوبیهای ,داستان ,این اسقف ,که در ,دعای خیر ,به هر ,میرسید هرجا
درباره این سایت